باران ک ببارد.......
هرکس ب دنبال چتر و پناه گاهی میگردد...
اما من...
حریصانه...بوی باران را می بلعم....بدون چتر زیر قدم میزنم و با خدا درد و دل میکنم....
من از بهانه هایم ب او گله میکنم و او.....
حتی دلیل گریه های بی محابایش را هم نمیگوید....مبادا ک من غمگین تر از این باشم....
این است خدای مهربان من....
دلنوشته ی من بعد از شنیدن سخنان حاج عاغا ماندگاری ب اصرار مادرم.....