عزیزم.....امروز باز دلم هواتو کرد.....همون شعر فروغو ک صد باره و صد باره برام میخوندی رو از زبون دوستام
شنیدم و اشک تو چشمام جمع شد.....میدونم خیلی وقته ک مخاطب خاص وبلاگام نیستی.....میدونم خیلی وقته ک دیگه
نمیای و جملات دل گیری رو ک راجع ب تو مینوشتم نمیخونی.....ب یاد اون روزا ک همیشه نازمو میکشیدی.....ب یاد اون
روزایی من هزار تا چرتو پرت تو وبلاگام برای علیه تو مینوشتم و تو هر دفعه ک منو میدیدی بازم میگفتی عزیزم کجا واست
کوتاهی کردم عشقم؟؟؟؟و من باز مغرورانه از کنارت میگذشتمو و اعتنایی بهت نمیکرد....منو ببخش...واسه اینکه خورد
شدیو من ندیدم.....واسه اینکه دلتو شکستمو دم نزدی....واسه اینکه هردفعه باز عاشق تر میشدیو من سرکش تر و بی
رحم تر....منو ببخش.....منو ببخش اگه....بعد از رفتنت قدرتو فهمیدم....چرا واقعا باید اینطوری باشه؟؟؟؟؟؟ عزیز دلم و
مظلومم دلم واسه ی اون عطر خوشبوت....برای چشمای قشنگت....برای دل مهربونت....برا قلب عاشق و صبورت....و
برای صدای گرم و حرفای عاشقونت تنگ شده.....چرا آدم وقتی ی چیزیو از دست میده قدرشو میفهمه....تصمیم
داشتم بیام پیشت....برای اینکه تا ابد برای تو و مال تو باشم....اما....یاد آخرین حرفات افتادم ک گفتی:باران قشنگم،اولین و
آخرین عشقم...توروخدا بعد از من ن گریه کن....ن شکایت و گله از زمونه....فقط فراموش کنم....نمیخوام هیچ وقت اشکای
قشنگت رو گونه هات باشه...
ببین....منم همون باران قشنگت....کسی ک توی دالان زمان رهاش کردیو ب جریان زندگی سپردیش....گفتی گریه
نکن.....گریه نکردم بلکه مثه ابر بهاری میبارم....حالا دیدی اسم و فامیلی ک روزی عاشقشون بودی شده بلای
جونم....باران بهاری.....حالا فهمیدم ک اسمم همچین بی ربط نیست...از زندگیم ن شکایت میکنم ن گله....دیگه ازش
نامیدم...باهاش قهر کردم.....گفتی فراموشت کنم....من خود توام و تو وجود من....پس باید خودم رو فراموش
کنم؟؟؟؟؟؟آره من خیلی وقته ک خودمو زندگیو فراموش کردم....عزیز دل شکسته و زجر کشیده ی من میخوام شروع
کنم زندگی پر دردتو بنویسم اینجا تا همه بفهمن ک تو کیو بودیو چ مردوار صبر کردی.....